۲۸ مهر۹۷

 خوبیه اینجا اینکه کسی نمی خونه.نمی دونم باید چی بگم یا چ جوری احساساتمو جلوه بدم همیشه تو ابراز مشکل داشتم.نمی دونم چه حالتیه ولی اینو می دونم خوب نیستم.چرا همیشه آدما پاییز می رن چرا یاد نمی گرین پاییزا بمونید باشید تکیه گاه شید.همیشه از پاییز متنفربودم.چی می شد این پاییز خبرای خوب داشته باشه.چی میشه این پاییز دردای ادمو تسکین بده‌.راه رفتن رو پیاده روی اونم غروب پاییزخیلی بده.انگار داری شیرینی می خوری و ازته دل قهقهه می زنی یهویی وسط اون خندیدنان یکی میزنه پشتت میگه دلبرت نیست. یه همچین حسی داره پاییزا.می دونی چیه خوبی ادم اینکه ظریفتش محدوده.نامحدودو تحمل نمی کنه.بقیه فکر می کنن خیلی قویه ولی اخرش می بینی همونی که یه روزی حس می کردی خیلی قویه چه طوری یهویی کم اورد چی شد اینجوری پایان داد به درداش.خوب که متضاد دنیا آمدن وجود داره.حداقل ادم می تونه به درداش خاتمه بده‌.ولی خوبیش اینکه ادم به خودش میگه ببینم چقدر تحمل دارم.ولی بعدش میبینی که چی دیگه نمی کشی.ولی بعضی وقتا ادما که به خودشون میان میگن قوی باش.اینکه چون کسیو ندارم که باهاش درد و دل کنم و باید بیشتراز هرموقعی دیگه قوی باشم  این ضعیفم می کنه.ادما تا یه حدو مرزی امید دارن.به خاطر یه چیزاییم باشه ته دلشون یه روزنه نگه می دارن ولی وقتی به یه جایی می رسی میبینی بی خودی دلتو خوش میکنی نمی شود که نمی شود.ولی بازم ته دلت از خدامی خوای  کاشکی بشه کاشکی یه معجزه رخ بده .ادما وقتی توبدترین شرایط زندن فقط بخاطر یه ذره امیده.ولی وقتی نباشه دیگه دلیلی واسه زندگی کردن نمیبینی یا شجاع تراز اونی و پایان می دی بهش یا تااخر عمر مثل یه مرده متحرک زندگی می کنی.اه نوشتن با کیبورد کامپیوتر چقدر سخته.روشن بودن گوشی و اینکه کسی ازت یادی نکنه خیلی سخته‌.پس بهتره خاموش بمونه وقتی لازمش نداری.کجابودیم.سرم درد می کنه.قلبم تیر مکشه.نمی دونم این همه قوی بودنو ازکجا میارم من.ولی به قول شهریار کسی نیست دراین گوشه  فراموشترازمن.ازباریدن باران متنفرم.دقیق برعکس اون.اون عاشق بارونه ولی هیچ وقت نمی دونه من از بارون متنفرم چون وقتی نیست وقتی بارون می باره یادم می افته که کسی نیست که عاشق بارون.وقتی داشتم گوشیمو خاموش می کردم تنها این به ذهنم رسیده بود که همه چی تموم شده و باید کم کم باهاش رابیام ازگوشیم متنفرم چون ساعت به ساعت دنبال عکسا و دوست داشتنتشم.پس خاموش باشه بهتره تا انقدر سراغ کسیونگریم که حتی یادش نیست من کیم چه برسه به اینکه یادم کنه داشتم فکر می کردم این وبلاگم تموم کنم.این وبلاگ درست زمانی درست شد که عشقت تو وجودم جونه کرد بدون هیچی اگاهی از اینجا داشته باشی.هی نوشتم از بودنت از رفتنت از دوباره اومدنت باز اررفتنت و از اومدنت از دردام از عشقی که بهت داشتم ولی میگن تا ۳نشه بازی نشه این بار سومی که رفتی می دونم دیگه اومدنی وجود نداره وقتی میگم ادم امیدشو ازدست میده دقیقا منظورم اینجاست ولی ته قلبم میگم شاید وقتی دارم از فرط دلتنگی گریه می کنم ودلم می خواد ببینمت وقتی واسه دیدنت گوشیمو روشن می کنم شاید دیدم امدی ولی بعداز کلی فکردن میگم ادم اگه بخواد می مونه.ناراحتم باشه توچشات نگاه می کنه مشکلشو با چشات حل می کنه ولی نمیره می مونه پای قولاش می مونه که بهت ثابت کنه مردا چه جورین ولی می گم پس حتما دوسم نداشت واسه همین رفت بعدشما میگم  اون هموکسی نبود پیشونیمو بوس می کرد می گفت خیلی دوست دارم می گفت هیچ وقت تنهات نمی زارم پس چرا همیشه یادمون دادن که مردا سر قولشون می مونن ادم اگه اهل بودن باشه که نمیره از اون طرف میگم اون مرده ثابت می کنه که حرفاش همش واقعیته که پای هموشون وای میسه ازاون طرف می گم هیچیکی سر حرفاش نمی مونه حتی اون.اگه اهل موندن بود که نمی ذاشت به سه بار برسه اگه اهل موندن بود اگه دوسم داشت مثل منی که خوشبختیموباهاش می دیدم اونم می دید نه اینکه بگه بامن خوشبخت نیست.تواین جروبحثا یهو به خودم میام میگم گوربابای هرچی شد و میشه گوربابای همه.دوست داشتن که به زورکی نیست وقتی با اون همه التماس نتونستم نگهش دارم فهمیدم نگه داشتن به التماس نیست ادمی که بخواد بره با هزارتا شیون و التماسم می ره ولی ادمی که بخواد بمونه باوجود هزاربار دل شکستنش باز می مونه.گاهی وقتا دلم می خواد مثل قبلنا پیام بدم  جان فدای تو وچمان سیاهت ولی یادم میاد حضرت یاربا یکی دی خوشبخته پس خوشبختیه اون  وقتی خوشحالم می کنه پس چی می خوام.می دونم کسی به جز من بهش نمیگه ای جان فدای تو چشمان سیاهت ولی کاش حداقل بعضی وقتا بدونه که نمی تونه کسی یو مثل من پیدا کنه که همه چیزشو دوست داشته باشه.تواین کل کل ته قلبم میگم هست هنوز اسمم تو گوشیش هست این یعنی امید این یعنی من هنوز تو زندگیش هستم .گاهی وقتا باخودن دعوام میشه از خودم متنفر می شم چی کار کردم کا بامن خوشبخت نیست.انقدر خودمو نفرین و سرزنش می کنم که از شدت ناراحتی سردرد می گیرم.اخرشم میگم مرد اگه مرد باشه به جای نبودن ثابت می کنه بهت نشون میده تا حداقل تواین دنیا یکی از مرد بودنشون لذت ببره اخرشم میگم همه چی دست خدا.دیگه واسه چیزایی که دوسشون دارم و می خوامشون انقدر تلاش نمی کنم بدست بیارم چون خیلی تلاش کردم که بشه ولی نشد پس این باعث می شه دیگه واسه به دست اوردن هیچی تلاش نکنم.ولی وقتی بشه می فهمم من هرچی بخوام بهش می رسم.اخرشم به این نتیجه می رسم این وبلاگ که در اثر رابطه به وجود نیومده که با پایانش اینجام خراب شه.اینجا با شعله زدن یه عشق شروع شد پس زمانیم تموم میشه که عشقی نمونه.اب بر میگرده ولی وقتی ماهی دیگه مرده.خواهشا اگه می خواید برگردید دیر نکنید مطمئن باشید اونجا یکی شدید به گرمای وجودتون نیازداره.حداقل اگه نمی خوایدبرگردید دل خوششون نکنید. من یک جای می شناسم

 آینه ی جیبی یک زن
 وقتی به خودش نگاه می کند!!پراز تنهایی و ترس است کاش این آینه ازکار افتد.ودیگرهیچ .گر روزگار روی خوش نشان داد می ماند این وب وگر نه همه چیز پایان می یابد..۲۸ مهر۹۷ 
ح.م
 
 
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : شنبه 28 مهر 1397 | 17:47 | نویسنده : ح.م |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.